گروه نرم افزاری آسمان

صفحه اصلی
کتابخانه
تاریخ اجتماعی ایران
جلد سوم
.7. بردگي بعد از اسلام‌



اشاره

ص: 552

بردگي بعد از اسلام‌

اشاره

بردگي، يعني فرمانروايي و حكومت مطلق انساني بر انسان ديگر، از ديرباز، يعني پس از پايان زندگي اشتراكي اوليه، بوجود آمده است. پس از آنكه با پيشرفت كشاورزي و گله‌داري، توليد اضافي و استثمار امكان‌پذير شد، بردگي نيز متولد گرديد. كار مجاني بردگان، سرآغاز بهره‌كشي انساني از انسانهاي ديگر و موجب پيدايش جامعه طبقاتي گرديد. چه در دوران قبل از اسلام و چه بعد از نهضت اسلامي، صاحبان برده نسبت به بردگان همه نوع ظلم و ستم روا مي‌داشتند. حتي در يونان و روم، زندگي و مرگ بردگان در دست صاحبان برده بود. همين مظالم موجب بروز انقلاباتي عليه نظام بردگي گرديد كه قيام اسپارتاكوس «1» در سال 71 ق. م. نمونه‌اي از اين قيامهاست. «2» در ميان بردگان، در يونان و روم و كشورهاي اسلامي نوابغ و بزرگاني ظهور كردند و آثار و افكاري از خود به يادگار گذاشتند. با پيشرفت علوم و صنايع و رشد نهضتهاي دموكراتيك در غرب، و آشنايي ملل به وظايف و حقوق خويش، بيش‌ازپيش زشتي نظام بردگي آشكار شد، و صاحبنظران نه‌تنها با اصول بردگي بلكه با اصول سرواژ و نظام فئوداليسم به مبارزه برخاستند. اين اصول غيرانساني در روسيه، در دوران الكساندر دوم در 1861، و در مستعمرات انگلستان، در سال 1833، و در ممالك تحت الحمايه فرانسه، در 1848؛ در امريكا، در سال 1865 بكلي ملغي و متروك گرديد. في الحقيقه، با انقلاب بورژوازي 1789 فرانسه، و اعلاميه حقوق بشر، زشتي و شناعت اصول بردگي به جهانيان آشكار شد، و رفته‌رفته، كليه كشورها با الغاء بردگي موافقت كردند. ايران نيز در عهد ناصر الدين شاه، در اثر فشار دول غرب، به الغاء بردگي گردن نهاد. اكنون سير بردگي را در جهان اسلامي مورد مطالعه قرار مي‌دهيم:
طبري در حوادث سنه 24 نقل مي‌كند كه سردار عرب، مغيرة بن شعبه، به رستم فرخ‌زاد گفت: «از ما تازيان هيچكس ديگري را بنده نيست. گمان كردم شما نيز چنين باشيد، بهتر آن بود كه از اول مي‌گفتيد كه برخي از شما بندگان ديگريد. از رفتار شما دانستيم كه كار ملك شما بشد، ملك با چنين شيوه و آيين نماند.»
قبل از اسلام، بندگي و بردگي در جهان معمول بود ولي رفتار ملل با بردگان فرق
______________________________
(1).Spartacus .
(2). ر. ك: جلد اول همين كتاب، ص 355 به بعد.
ص: 553
مي‌كرد. در يونان و روم رفتار با بردگان بسيار خشونت‌آميز بود ولي ملت يهود با بردگان روشي مسالمت‌آميز داشتند «... دين آنها نسبت به اسرا خوش‌رفتاري را تأكيد نموده و بندگي را هم فقط به مدت 7 سال محدود كرده است كه پس از انقضاء آن آزادي را واجب دانسته است.» «1»
اسلام نيز با داشتن و گرفتن غلام و كنيز مخالفت نورزيد. مسعودي مي‌گويد «زبير بن- العوام هزار غلام و كنيز داشت، برده براي مالكين حكم متاع و مال را دارد، به اين معني خواجه در بنده خود به هر نحوي كه مي‌خواهد تصرف مي‌كند. او را مي‌فروشد و به رهن مي‌گذارد و مي‌بخشد و اگر كنيز باشد با او هم‌خوابي مي‌كند ... كنيز اگر بچه‌دار شود، بچه، فرزند مالك مي‌شود.
كنيز بچه‌دار را نمي‌توانند بفروشند يا ببخشند، زيرا مادر فرزند است و پس از فوت مالك بالطبع آزاد مي‌شود، اسلام خوشرفتاري با بندگان را واجب و آزادي بندگان را كاري بسيار نيكو دانسته و آزادي بردگان را كفاره بسياري از گناههاي بزرگ قرار داده است ...» «2»
با اينكه اعراب دعوي انسان‌دوستي مي‌كردند در دوران قدرت و كشورگشايي، نظام وحشيانه بردگي را تحريم نكردند. طبق مقررات اسلامي، كليه سكنه شهرهايي كه مسخر اعراب مي‌شدند، و نيز كليه كفاري كه هنگام جنگ به اسارت در مي‌آمدند، در عداد موالي و بردگان به شمار مي‌رفتند. هرگاه، اسير كافر، مسلمان مي‌شد، بندگي و اسارت او از ميان نمي‌رفت. برده، در حكم مال و دارايي اشخاص محسوب مي‌شد، و صاحبان برده بر مال و جان بردگان مختار بودند. هنگامي كه مجاهدين اسلام برده‌ها را، به امام وقت عرضه مي‌كردند، او يك پنجم آنها را به خدمات عمومي مي‌گماشت، و بقيه را در اختيار آنان مي‌گذاشت، و آنان اين متاع را در معرض خريد و فروش و رهن و اجاره قرار مي‌دادند. در غالب شهرها بازار مهمي براي خريد و فروش انواع برده‌ها از مرد و زن وجود داشت. صاحبان برده غلامان را از جهت پيري و جواني و زشتي و زيبايي، مورد تفتيش قرار مي‌دادند و بردگاني را كه از آنها منفعتي عايد نمي‌شد، گردن مي‌زدند و آنهايي را كه جوان و مستعد بودند، تربيت مي‌كردند و به بهاي گران مي‌فروختند، و پسران را نيز، در هر رشته كه شايسته بودند، به كار مي‌گماشتند. قيمت غلامان و كنيزان زيبا و خوش‌آواز و موسيقيدان تا صدهزار درهم مي‌رسيد. سعيد برادر سليمان عبد الملك، براي خريد كنيزي، يك ميليون درهم تسليم كرد، و هرون الرشيد كنيزي را به يك‌صد هزار دينار خريداري نمود.
پس از آنكه در اثر خودخواهي مردان، نكبت حجاب در خاورميانه سايه افكند، صاحبان برده و تجار، غلامان را اخته كردند. خواجه كردن بردگان بيگناه، فقط براي اين بود كه آمد و رفت آنها در حرمسرا بلامانع باشد. امين، پسر هارون، به غلامان علاقه فراوان داشت به همين مناسبت، دستور داد عده‌اي مشاطه و آرايشگر، آنها را مانند زنان زينت كنند. به غلامان لباس زنانه پوشانيدند، و كنيزان را به شكل مردان درآوردند. تنها در قصر الحاكم باللّه، خليفه فاطميون مصر، ده‌هزار كنيز و غلام زندگي مي‌كردند.
طبق احكام اسلامي، هركس مي‌توانست با رعايت عدالت، چهار زن عقدي و هرقدر بخواهد صيغه يا كنيز براي تمتع شهواني خود اختيار كند. به همين مناسبت، از صدر اسلام، همواره در داخل خانواده‌ها، بين بانوان و كنيزان، اختلاف و نزاع داخلي وجود داشت،
______________________________
(1 و 2). پرتو اسلام، ترجمه عباس خليلي، ص 119- 118.
ص: 554
و هميشه با نوزادگان به فرزنداني كه از كنيز به دنيا آمده بودند به ديده تحقير و پستي مي‌نگريستند.
جرجي زيدان مي‌نويسد: «... در اثناي فتوحات اسلامي، اسير بقدري فزوني يافت كه هزارهزار شمارش مي‌شد. و ده‌ده به فروش مي‌رفت؛ بخصوص، در ايام بني اميه كه فتوحات اسلامي توسعه يافت. مثلا موسي بن نصير در سال 91 هجري، سيصدهزار تن را در افريقيه اسير كرد، و پنج يك آنها را (شصت‌هزار تن) براي خليفه وليد بن عبد الملك به دمشق فرستاد.
و البته از تركستان، و ساير نقاطي كه در زمان بني اميه فتح مي‌شد، به همين ميزان اسير مي‌آوردند. ابراهيم، فرمانرواي غزنين، در سال 472 ه. از يك قلعه هند، صدهزار اسير آورد، و در جنگ ديگري كه در سال 440 هجري به سرداري ابراهيم ينال در روم واقع شد، مسلمانان غير از چهارپايان، صدهزار تن اسير گرفتند. علاوه بر اسراي جنگي، همه‌ساله فرمانروايان اسلامي از ممالك تركستان و بربر و غيره، گروه بسياري غلام سفيد (زن و مرد) بجاي ماليات به دار الخلافه مي‌فرستادند. بدين ترتيب، در ميان مسلمانان، غلام و اسير و زرخريد بسيار بود، تا آنجا كه يك مسلمان گاهي از ده تا صد يا هزار بنده داشته است. در زمان ايوبيان، يك لشكر سوار دهها بنده و گماشته و خدمتگزار داشت. در روزگار بني اميه، كه دوره تجمل و شكوه بود، بنده‌داري بيشتر رواج داشت. در هنگامي كه اميري سوار مي‌شد، صد يا پانصد و يا هزار غلام در ركاب وي بودند. همين‌كه غلامان فراوان مي‌شدند، شخصي را به نام «استاد» براي تربيت و اداره امور آنان تعيين مي‌كردند، و اميران و بزرگان، غالبا اين بندگان را تيراندازي و فنون جنگي مي‌آموختند، و به جاي سپاهي، براي حفظ و حمايت خويش به كار مي‌بردند.
اخشيد، والي مصر، هشتهزار بنده مسلح داشت كه هرشب دوهزار تن آنان در كاخ او كشيك مي‌دادند. اسيران غالبا اين سپاهيان (غلامان) را خريد و فروش مي‌كردند.
دسته ديگر از غلامان سفيد، از قبيل ترك و رومي و ايراني و بربري و زنگي و صقلبي (اسلاو) از زن و مرد، خانه‌زاد و زرخريد و جز آن، مخصوص انجام دادن امور خانگي بودند، و به كارهاي آشپزي، درباني، فراشي، انبارداري، قايق‌راني، ركابداري و امثال آنها مي‌پرداختند.
گاهي عده غلامان بقدري بسيار بود كه از تعداد لازم براي انجام دادن امور سپاهيگري و خدمات خانگي و پاسباني نيز بيشتر مي‌شد. در آن موقع غلامداران متمول و ثروتمند به گروه بسياري از آنان لباسهاي فاخر مي‌پوشانيدند، و آنان را جزء تجملات و تفريحات قرار مي‌دادند، و نخستين‌بار امين پسر هارون به اين‌كار اقدام كرد. چنانكه گفتيم، وي غلامان بسياري (بخصوص خواجگان) خريد، و آنان را لباس زنانه پوشانيد و در كاخهاي خويش جا داد.
ساير خلفا نيز از اين امر پيروي كردند، و غلام‌بچه‌هاي سفيد و سياه گرد آوردند و شماره غلام- بچه‌هاي سفيد و سياه المقتدر باللّه از يازده‌هزار مي‌گذشت. غلام‌بچه‌هاي سفيد معمولا ايراني، ديلمي، ترك و طبري بودند، و غلام‌بچه‌هاي سياه بومي و غيره را از مكه و مصر و افريقيه مي‌آوردند. خلفا غالبا از زنگيان گارد مخصوص جهت حمايت خويش تشكيل مي‌دادند.
گروهي از غلامان نيز خواجه ناميده مي‌شدند.
اخته كردن مردان يك عادت شرقي باستاني است. اين امر ابتدا در ميان آشوريان و بابليان و مصريان معمول بوده است، و يونانيان از آنان، و روميان از يونانيان، و فرنگيان از
ص: 555
روميان اين شيوه سبعانه و غيرانساني را اقتباس كردند. قبلا تصور مي‌رفت كه خواجگان فاقد قواي دليري و مردانگي مي‌شوند، ولي عده‌اي از همين خواجگان، جزء اشخاص مهم تاريخي شده‌اند و در امور كشوري و لشكري، مقام مهمي يافته‌اند.
پسران را به جهات بسياري اخته مي‌كردند؛ از جمله براي اينكه آزادانه در حرمسرا بمانند، و رابط ميان زنان و مردان باشند. «1»
«يكي از دوره‌هايي كه غلامان و خواجگان، نفوذ بسياري در امور دولتي داشته‌اند، در عهد عباسيان است. در ميان غلامان متنفذ عباسيان، بيش از همه، نام مسرور خادم هرون الرشيد را مي‌شنويم، ولي او چندان قدرتي نداشته است. نخستين خليفه‌اي كه غلامان بسيار گردآورد و آنان را معرب ساخت امين بود. او چون به خلافت رسيد، خواجه‌هاي بسياري خريده آنها را انيس شبانه‌روزي و سرپرست خوراك و نوشابه و امر و نهي خويش قرار داد، و دسته‌اي از آنان را جراديه و دسته ديگري از خواجگان سياه را غرابيه ناميد. امين از نظر مصالح سياسي و خود، اين خدمتگزاران را جمع نكرد، بلكه منظوري جز خوشگذراني و عياشي نداشت، تا آنجا كه شاعران درباره آن وضع، شعرها گفتند و امردبازي امير را با ذكر اسامي گروهي از آن امردان به شعر درآوردند. همينكه شماره خدمتگزاران و غلامان در دستگاه خلفا فزوني يافت آنان را به چند دسته رومي يا ترك، حبشي، سغدي، بربري، سيسيلي و جز آن تقسيم كردند، و تقريبا تشكيلاتي مانند تشكيلات نظامي براي آنان ترتيب دادند، و مقرري و مستمري به جهت آنان تعيين كردند. اساسا استخدام غلامان و مماليك و غيره در سراي خلفا و امرا به منظور انجام دادن كارهاي خانوادگي بود؛ سپس از وجود آنان براي حفظ و حمايت خود و منزلهاي خويش استفاده كردند، و طبعا بهاي چنين غلامان و خدمتگزاراني روزافزون مي‌گشت و از صد تا هزار دينار بيشتر يا كمتر از آن مي‌بود؛ و چه‌بسا، كه اميران بيش از پانصد و بلكه هزار غلام داشتند، و از آنجمله بفالشراني يكي از سرداران ترك پانصد غلام داشت ...
غلامان دربار خلفا دسته‌دسته بودند و هر دسته‌اي نامي داشت مانند غلامان كوچك و غلامان سنگي و پيادگان ... و غيره. فرق دسته‌هاي سپاهي ترك با دسته‌هاي غلامان مملوك آن بود كه سپاهيان ترك براي دولت كار مي‌كردند و از دولت حقوق و مقرري مي‌گرفتند، و بعضي از آنان اجير و بعضي ديگر مملوك بودند، ولي دسته غلامان، برعكس، خدمتگزاران شخصي خليفه يا امير بودند، و از شخص خليفه يا امير حقوق مي‌گرفتند، و از خانه و شخص او حمايت مي‌كردند. گاهي هم اين خدمتگزاران شخصي، جزو سپاهيان دولت درمي‌آمدند و گاهي نيز بنا به مقتضيات، با سپاهيان همكاري مي‌كردند.
بعضي از خلفا بندگاني را مي‌خريدند كه با دشمنان آنان مبارزه كنند و چه‌بسا كه دسته‌اي از اين خدمتگزاران بر خليفه چيره مي‌شدند، وي را اذيت مي‌كردند و آنان هم از دسته‌هاي ديگر غلامان استمداد كرده دسته مخالف را نابود مي‌ساختند ... گروه انبوهي از خواجگان و غلامان در دستگاههاي دولتي مسلمانان به مقامات مهم سرداري سپاه و امارت و خزانه‌داري كل و غيره رسيدند، مثلا المعتضد باللّه خليفه عباسي غلامي داشت به نام «بدر» كه
______________________________
(1). تاريخ تمدن اسلام، پيشين؛ ج 5، ص 30- 25.
ص: 556
در دوره خلافت او به مقام فرماندهي كل سپاه رسيد، و نام خود را بر سپرها و بيرقها نگاشت، و نسبت به مولاي خود، همه‌نوع اخلاص مي‌ورزيد و سرانجام در راه ياري معتضد كشته شد ...
جوهر سردار فاطميان غلامي رومي بيش نبود كه در اواسط قرن چهارم هجري، مصر را براي فاطميان گشود و شهر قاهره را ساخت ... همچنين در اندلس (خلفاي اموي) و در دولت سلجوقيان و آل بويه و جز آنان، خواجگان و غلامان به مقامات مهمي ارتقا يافتند.» «1»
در جلد اول تاريخ ادبيات در ايران، تأليف دكتر صفا نيز به وضع اجتماعي بردگان در ايران و ديگر ممالك اسلامي اشاره شده است:
«كنيزكان ترك و سند و هند هم، در دستگاه امرا و رجال و مردم ثروتمند و در حرمسراي آنان به سر مي‌بردند و طبعا از آميزش مردم ايران با آنان اختلاطي در نسل حاصل مي‌شد، چنانكه مثلا عضد الدوله پسر ركن الدوله و برادرش ابو منصور بن ركن الدوله، هردو ترك‌زاده بوده‌اند، و از همين قبيلند بسياري از شاهزادگان و فرزندان خلفا و امرا، اين حال به مذاق ايرانياني كه به حفظ نژاد علاقه داشته‌اند خوش نمي‌آمد. «2»
فردوسي طوسي در شاهنامه هنگامي كه از حمله عرب به ايران سخن مي‌گويد، تأثر خود را از اين معني آشكار مي‌كند:
شود بنده بيهنر شهريارنژاد و بزرگي نيايد به كار
به گيتي كسي را نماند وفاروان و زبانها شود پرجفا ... تسلط سياسي و اجتماعي غلامان ترك، و مظالم آنان سبب گرديد كه نه‌تنها ايرانيان بلكه اعراب زبان به اعتراض بگشايند و شعرا و نويسندگان ايراني و عرب در مذمت اين قوم، و خشونت و بيرحمي و مالدوستي آنان، مطالبي بر زبان آورند و اخبار و احاديثي عليه آنان جعل كنند.
آثار اين مبارزه در حماسه‌هاي قرن چهارم و آغاز قرن پنجم، بخصوص در شاهنامه فردوسي مشهود است. در نتيجه تسلط و فرمانروايي غلامان ترك، تعصب و جاهليت، جاي آزادانديشي را گرفت. خاندانهاي قديم، نظير صفاريان و خوارزمشاهيان و چغانيان از بين رفتند، و اين معني در تاريخ سيستان با تأسف، ضمن توصيف غلبه سلطان محمود به خلف بيان شده است: «و چون منبر اسلام به نام تركان خطبه كردند، ابتداء محنت سيستان آن روز بود، و سيستان را هنوز آسيبي نرسيده بود تا اين وقت ... كه امير خلف را از سيستان ببردند.»
استاد سعيد نفيسي در تاريخ خاندان طاهري در پيرامون بردگان چنين مي‌نويسد:
«در تمدن اين دوره، چيزي كه بسيار جالب است بردگي و زرخريدي است زيرا كه تازيان در كشورهاي خود، هرجا كه رفته بودند، عده كثيري از مردم آن سرزمين را اسير كرده و اين اسيران را برده خود مي‌دانستند. ملاكان و حتي خرده‌مالكان، در كارهاي كشاورزي هميشه اين بردگان را به كار مي‌گماشتند، و حتي جوانانشان را اخته مي‌كردند و جامه زنانه
______________________________
(1). به نقل از: لغتنامه دهخدا، شماره مسلسل: 62. «غلام».
(2). ج 1، ص 226.
ص: 557
مي‌پوشانيدند و در حرمسراي خود به كار مي‌بردند ... در كاخ هرون الرشيد، 300 كنيز چنگي و عودزن و دف‌زن و قانون‌نواز و ني‌زن و آوازه‌خوان و سنتورزن و رقاص بود كه بهاي هريك را از هزار تا ده و صدهزار دينار زر مي‌دانستند.
بردگاني را كه در كشتزارها «بيگار» مي‌كردند «قن» مي‌ناميدند، و اين بردگان وابسته به همان زمين بودند. چنانكه اگر آن زمين به مالك ديگر مي‌رسيد يا به اقطاع داده مي‌شد، و يا در كشورستاني به دست ديگري مي‌افتاد، اين بردگان با همان زمين به ملكيت مالك جديد داخل مي‌شدند.
اين بردگان كه از جان سير بودند، و از اين زندگي به ستوه آمده بودند، كرارا برخاسته و سر به شورش برافراشتند، و مهمترين قيامي كه كردند در سال 255 بوده است. در آن سال، جمع كثيري از بردگان سياهپوست برخاستند و مردي را كه «علي پسر محمد علوي برقعي» نام داشت و او را «الناجم» يعني ستاره‌شناس مي‌گفتند، به فرماندهي خود برگزيدند و به همين جهت، او را «صاحب الزنج» يعني سركرده زنگيان ناميدند؛ و اين فتنه و قيام، تا مدتي دوام داشت.» «1»

جنبش زنگيان در قرن سوم هجري‌

قريب هزار سال پس از جنبش بزرگ غلامان به رهبري اسپارتاكوس، كه در سالهاي 71- 74 ق. م. در روم واقع گرديد، و در آن قريب 120 هزار برده شركت داشتند و مدت سه سال به طول انجاميد، با قيام ديگري، در نواحي بصره و آبادان و اهواز برمي‌خوريم كه، آن نيز با شركت غلامان و به رهبري «صاحب الزنج» صورت گرفت، و در آن بقولي، بيش از پانصد هزار غلام شركت جستند و مدت 15 سال، به طول انجاميد. مورخين غربي قيام اسپارتاكوس را بزرگترين جنبش غلامان مي‌شمرند. ظاهرا آنها از جنبش زنگيان در قرن سوم هجري، و از شخصيت صاحب الزنج خبر چنداني ندارند، يا آن را آگاهانه به سكوت مي‌گذارنند؛ با آنكه درباره اين واقعه در منابع تاريخي عرب و ايراني مطالبي ثبت است. با اينكه اجداد صاحب الزنج از اعراب بوده‌اند ولي خود وي و پدر و پدربزرگش پرورده خاك ايرانند.
يكي از ويژگيهاي مهم فئوداليسم در كشورهاي خلافت عرب، و از آنجمله ايران، در قرنهاي دوم و سوم، بسط نيرومند برده‌داري است. نمي‌توان گفت كه نظام اجتماعي آن دوران نظام بردگي بود، زيرا شكل عمده اقتصادي، فئوداليسم بود، و طبقات عمده اجتماعي عبارت بودند از: اشراف و امرا و مالك و دهقانان و شبانان آنها كه سمت برده نداشتند، ولي در اثر جنگها و فتوحات خلافت، بردگي به مثابه بقاياي يك نظام كهن و منسوخ بار ديگر رونقي شگرف يافت. سمرقند در خاور و مناخ يا قاهره در باختر، پايگاه عمده تدارك و صدور برده بود.
از سمرقند بردگان چيني و ترك، و از قاهره بردگان رومي و زنگي و صقلبي به تمام شهرهاي آن روز خاورميانه، بخصوص بغداد، گسيل مي‌شدند.
جرجي زيدان، در تاريخ تمدن اسلام مي‌نويسد: «در حوالي قاهره مقامي بود به نام «بئر المنامه» كه در آنجا اسراي پير و افراد مشكوك را گردن مي‌زدند، و سپس اسرايي را كه
______________________________
(1). تاريخ خاندان طاهري، پيشين، ص 67- 366 (به اختصار).
ص: 558
درخور بردگي بودند، به مناخ مي‌فرستادند، و آنجا معلمين آنها را تيراندازي و سواركاري و شمشيربازي و غيره مي‌آموختند، و آماده فروخته شدن مي‌كردند. و در بغداد، مراكزي براي فروش بردگان وجود داشت، و گاه بعضي از كنيزكان هنرمند، به صدها و ميليونها درهم و دينار خريد و فروش مي‌شد.» «1»
در اثر كثرت بردگان، داشتن غلامان بسيار، كه از علائم تشخص بود، رواجي داشت، و بويژه، زنگي كه غلام ارزاني بود، به تعداد فراواني در اختيار خواجگان عرب بود. هندو- شاه، مؤلف تجارب السلف اين نكته را بويژه درباره بصره، كه مركز شروع قيام بود، تصريح كرده مي‌نويسد:
«زنگيان به بصره بسيار بودند، چنانكه هيچ سرايي از سراهاي اكابر و اوساط الناس از يكي يا دو يا سه زيادت، خالي نبود و در بعضي تواريخ بصره، چنان آورده‌اند (والعهدة علي- المورخ) كه در شب نيمه شعبان كه موسم جمعيت و شغلان بوده است، اكابر و اعيان شهر تماميت جمع شدندي و از جمله شبي از شبها از احوال حاضران تتبع كرده بودند هزار خواجه حاضر بود و هريك از ايشان هزار غلام زنگي داشت.» «2»
جرجي زيدان، در تاريخ تمدن اسلام متذكر مي‌شود كه علاوه بر غلامان، عده‌اي از دهقانان غلام‌زاده، وابسته به زمين نيز بودند كه «قن» نام داشتند و با زمين فروخته مي‌شدند.
بردگان و «قن» ها در اراضي و معادن اطراف بصره به كارهاي فرساينده و كشنده‌اي براي خواجگان خويش اشتغال داشتند.
«قيام زنگيان در سواحل شط العرب، نتيجه تقاطع انواع تضادهاي اجتماعي در اين ناحيه بود؛ از آن جمله، تضادهاي شديد ديني و قومي در ميان اعراب (و در اين مورد خاص تضاد علويان و عباسيان) از طرفي، و تضادهاي اجتماعي (و در اين مورد تضاد برده‌ها و قن‌ها با خواجگان و مولايان) از طرف ديگر.

شخصيت صاحب الزنج‌

«صاحب الزنج (علي) و پدرش محمد، و پدربزرگش عبد الرحيم همه زاييده و پرورده خاك وطن ما هستند. علي، كه بعدها صاحب الزنج لقب گرفت، در خاندان علوي و زيدي خود، با روح شيعيگري و دشمني با خلافت عباسي بار آمد، و حس انتقامجويي در وي قوي بود. جواني بود متفكر، درس‌خوانده، و داراي طبع شعر. هندوشاه درباره نامبرده مي‌نويسد:
... «رادمردي عاقل و فاضل و بليغ و شاعر فايق بود.» «3» از نوشته‌هاي ابن اثير چنين برمي‌آيد كه صاحب الزنج در آغاز كار، در بغداد، بصره، و بحرين و هجر، دست به تبليغ به سود راه خود زده و خويش را علوي و صاحب معجزات خوانده، و بدين جهت، مورد تعقيب عمال خليفه بوده و بارها به زندان افتاده و خلاصي يافته است. ابن اثير نمونه‌اي از فعاليتهاي
______________________________
(1). ر. ك: تاريخ تمدن اسلام، پيشين، ج 5، ص 24 به بعد.
(2). هندوشاه سنجر بن عبد اللّه، تجارب السلف، به تصحيح و مقدمه عباس اقبال، ص 189.
(3). همان، همان صفحه.
ص: 559
تبليغاتي او را ذكر مي‌كند: ريحان، كه يكي از غلامان سورچيان و نخستين كس از آنهاست كه بدو پيوست، گويد: من براي غلامان مولاي خويش آرد مي‌بردم، به دست كسان صاحب- الزنج افتادم. مرا نزد او بردند، گفتند: وي را به امارت سلام ده. چون سلام دادم، پرسيد: از كجا مي‌آيي؟ و احوال غلامان سورچيان را بپرسيد و مرا به كيش خود خواند. پذيرفتم و سپس گفت: برو از غلامان، هرچند كس تواني فرار ده و بياور تا ترا امير ايشان سازم، و مرا سوگند داد كه جاي وي به كس نشان ندهم، و بامداد به سوي وي رفتم. عده‌اي از غلامان دباشين نزد وي آمده بودند.» سپس مي‌نويسد: «غلامان بصره را دعوت كرد، بسيار كس از ايشان بخاطر رهايي از سختي بردگي، بدو پيوستند و صاحب الزنج براي آنان خطبه خواند و وعده داد كه ايشان را خداوند مال و زمين خواهد كرد و سوگند ياد كرد كه به آنان خيانت نكند و در كوشش كوتاهي نورزد. در اين‌وقت، صاحبان بردگان بيامدند و گفتند: براي هر غلام پنج دينار بگير و او را بازپس ده. غلامان را بفرمود تا هريك از مولايان خويش يا وكلاي آنان را پانصد تازيانه بزدند، و سپس ايشان را رها ساخت تا به بصره بازگشتند.
با اينكه صاحب الزنج به نيروي نظامي متكي بود با مخالفان بحث و گفتگو مي‌نمود، و همينكه قانع مي‌شدند آنها را رها مي‌كرد. با اينكه در نبردي كه بين او و عمال خليفه «موفق» درگرفت زنگيان شكست خوردند، پيشواي انقلاب به پيشنهاد و اندرز خليفه گردن ننهاد و توبه نكرد و در پاسخ خليفه نوشت: «سوگند مي‌خورم به جنگ و كشتار و به آمرزش گناهان و در گذشتن از خطاها، كه ديدگان من، درفشهاي شما را جز در حال اسارت يا آويخته به سرنيزه نديده است.»
با اينكه صاحب الزنج خود را وابسته به شيعيان و زيديان مي‌شمرد، آنان با روش قاطع و انقلابي او موافق نبودند و با او در سرنگون ساختن تخت خونين خلافت عباسي، همكاري نمي‌كردند. و با اينكه باطنا با آنان بودند از راه تقيه خود را منتسب به اين جمعيت انقلابي نمي‌شمردند. صاحب تاريخ قم در تأكيد اين مطلب مي‌نويسد: هرچند روايتي چند وجود دارد كه صاحب زنج از علويه است «... و در ميان ايشان صحيح النسب است، ليكن علويه و اهل شيعت خود را از وي دور مي‌دارند بر وجه تقيه.»
قيام زنگيان از ماه شوال 255 قمري تا جمادي الاولي 270 هجري، يعني قريب 15 سال به طول انجاميد. مهتدي و معتضد پس از دههابار لشكركشي و دادن تلفات سنگين، شكست خوردند، و تنها از ميان خلفا، «موفق» به شكست صاحب الزنج توفيق يافت. سرداران نامداري چون علي بن ابان مهلبي در طي اين 15 سال، دلاورانه با ارتش خليفه جنگيدند و نواحي وسيعي كه بصره، آبادان، اهواز، شوش و دشت ميشان را دربرمي‌گرفت، تحت تصرف يا نظارت خود درآورده بودند.
شرح مبارزات دلاورانه زنگيان، در جلد هفتم كامل ابن اثير آمده است. بطوري‌كه جريان وقايع نشان مي‌دهد، گردانندگان اين نهضت، پس از چندي، صفا و صميمت و بي‌پيرايگي نخستين را از دست دادند، و به تنعمات و تشريفات روي آوردند، و خود، در شمار «خداوندان مال و زمين» درآمدند، و در نتيجه، زنگيان و دهقانان «قن» دلسرد شدند، و شور و هيجان آنان
ص: 560
فروكش كرد.
قيام صاحب الزنج، مقارن قيام صفاريان بود. با اينكه صاحب الزنج به يعقوب پيغام داد كه با وي در جنگ با خليفه همكاري كند، يعقوب از سر تعصب و خودخواهي دعوت او را رد كرد.» «1»
به نظر محققان شوروي، «عصيان نيرومند زنگيان در قرن نهم (سوم هجري) و نهضت قرمطيان در پايان قرن نهم ميلادي و سراسر قرن دهم، ضربات سختي به قدرت خلافت عباسيان در عراق و ايران وارد آورد. عصيان زنگيان را بردگاني كه اكثرا از افريقاييان سياه‌پوست بودند آغاز كردند. برده‌فروشان، اينان را بيشتر در بازار برده‌فروشي زنگبار مي‌خريدند و بدين‌سبب، در قلمرو خلفا، اين بردگان را زنگي «زنجي» مي‌ناميدند. زنگيان به دستجات بزرگ منقسم‌شده براي پاك كردن اراضي وسيع دولتي، موسوم به اراضي موات، و نابود كردن علفهاي هرزه آن، در اطراف بصره كار مي‌كردند. طبري مورخ، كه معاصر عصيان زنگيان است، مي‌نويسد كه تنها در يك ناحيه عراق (بخش سفلاي بين النهرين) 15 هزار برده در اراضي دولتي مشغول كار بودند. اين خود مي‌رساند كه در قلمرو خلافت عده بردگان سياه و سفيد تا چه حد زياد بوده.
باري اينان جملگي به شورشيان پيوستند.
پيشوايي جدي و تحصيلكرده به نام علي بن محمد البركويي، كه به خوارج ازرقي منسوب بود، در رأس شورش قرار گرفت. شورش زنگيان 14 سال طول كشيد (270- 256 ه.) دهها هزار بلكه صدها هزار برده در اين عصيان شركت كردند. يك چنين قيامي از طرف بردگان گواه بر آن است كه در قرن نهم، برده‌داري در جامعه خلافت، كه دوران آغاز فئوداليسم را مي‌گذرانيد و بخصوص در عراق، هنوز اهميت فراوان داشت.
در اين قيام، تنها بردگان شركت نكردند بلكه عده كثيري روستاييان و بدويان نيز بديشان پيوستند، ولي رهبري با زنگيان بود. زنگيان بخش بزرگي از عراق و خوزستان را گرفتند، ولي سران نهضت پس از تصاحب اراضي، به زمين‌داران فئودال مبدل شدند؛ برده- داري را لغو نكردند، و از روستاييان خراج گرفتند. در نتيجه، روستاييان و بدويان مأيوس شدند، و از نهضت كناره گرفتند، لشكريان خليفه از اين وضع استفاده كردند، و در 270 ه، به فرونشاندن شورش توفيق يافتند. در نتيجه اين قيام، از فشار كار بردگان كاسته شد. از آغاز قرن نهم و در طي قرن دهم، صاحبان اراضي قطعات زمين را به بردگان دادند و در واقع، آنان را بصورت روستاييان وابسته به فئودال درآوردند.» «2» براون رهبر نهضت را اهل ورزنين نزديك ري مي‌داند. «3»

عقيده صاحبنظران در مورد بردگان‌

عنصر المعالي در باب بيست و سوم كتاب خود، بتفصيل از برده خريدن و خصوصيات و نكاتي كه بايد خريدار، مراعات كند، سخن مي‌گويد:
«... چون بنده خري نيك تأمل كن ... اولي‌تر كه خوبروي طلبي كه تو
______________________________
(1). ويژگيها و دگرگونيهاي جامعه ايراني در پويه تاريخ، ص 173 به بعد.
(2). تاريخ ايران از دوران باستان تا پايان سده هجدهم، پيشين، ص 231 (با اندكي تصرف).
(3). ر. ك: تاريخ ادبيات ايران، ج 1، ص 514 (به نقل از مأخذ بالا).
ص: 561
نيز روي او پيوسته همي‌بيني، و تن او به اوقات بيني. پس اول در چشم و ابروي وي نگاه كن، آنگاه در بيني وي نگر، پس در لب و دندان، پس در موي وي نگر كه خداي عز و جل همه آدميان را نيكويي در چشم و ابرو آفريد، و ملاحت در بيني و حلاوت در لب و دندان، و طراوت در پوست روي، و موي سر را مزين اينهمه گردانيد.» «1» بعد، از خصوصيات غلاماني كه براي خلوت و معاشرت و ملاهي و كارهاي پيشه‌وري و فعاليتهاي رزمي در نظر مي‌گيرند، بتفصيل سخن مي‌گويد:

وضع بردگان‌

موقعيت اجتماعي و اقتصادي بردگان، برحسب زشتي و زيبايي و ميزان هنر و كارداني آنان، فرق مي‌كرد. مسيوآبو «2» مي‌نويسد: «عيب بردگي در ممالك اسلامي، تا اين اندازه كم است كه بسياري از سلاطين قسطنطنيه كه به مقام سلطنت رسيده‌اند، از كنيز بوجود آمده‌اند، و از اين راه به حيثيت و مقام و شجاعت و بهادري آنها خللي وارد نشده است.» «3»
با اين‌حال، نبايد منكر محروميتها و شكنجه‌هاي اجتماعي اكثريت بردگان شد. اينكه مي‌گويند: العبد و ما في يده كان لمولاه (مازان توييم و هرچه داريم) خود نمودار ظلم و اختلاف عظيمي است كه بين برده و صاحب او وجود داشته. گاه ستمگري به غلامان به پايه‌اي مي‌رسيد كه برده براي رهايي از ظلم و بيدادگري، خود را به كشتن مي‌داد، و يا آهنگ قتل خواجه خود را مي‌كرد. مولوي به اين معني اشاره مي‌كند:
چون غلام هندوئي، كوكين كشداز ستيزه خواجه، خود را مي‌كشد
سرنگون مي‌افتد از بام سراتا زياني كرده باشد خواجه را البته بندرت ديده‌شده كه بين غلام يا كنيز با مولا و خواجه‌اش صلح و صفا و صميميت برقرار بوده باشد. در روضة الصفا مي‌خوانيم «در زمان محمد بن طاهر، آخرين امير خاندان طاهريان، در نيشابور، شخصي بود محمودنام، و او كنيزكي داشت در غايت حسن و جمال. شعر خوب گفتي و خط نيكو نوشتي و بربط نيكو نواختي و نرد و شطرنج باختي ... چون اوصاف اين كنيزك به سمع محمد رسيد، برآن شد كه آن را از صاحبش خريداري كند، ولي محمود در دوران مكنت نفروخت، و چون به فقر و تنگدستي افتاد به فروش كنيزك رضا داد. محمد بن طاهر به حجره او رفت.
چون محمود سخن از فروش كنيزك به ميان آورد، كنيز به اين معني رضا نداد، و گفت، من از طريق كسب، ناني حاصل مي‌كنم. محمود گفت، اگر چنين است تو آزادي. امير چون اين جريان بديد، چهار بدره سيم به محمود داد تا از فقر رهايي يابند.» «4»
ضمنا نبايد فراموش كرد كه تمام اديان سامي و شريعت اسلام «بردگي» را تجويز كرده‌اند، و اگر مزايايي براي بردگان وجود داشته، بيشتر براي بردگان زيبا و صاحب جمال
______________________________
(1). قابوسنامه، ص 112.
(2).About
(3). گوستاولوبون، تمدن اسلام و عرب، ترجمه سيد محمد تقي فخر داعي گيلاني.
(4). ج 4، ص 10 (به اختصار و تصرف).
ص: 562
بوده است و غلامان و كنيزكان بدمنظر، همواره چون متاع ناچيزي خريد و فروش مي‌شدند، و انجام دشوارترين كارها به عهده آنان بود. پيشواي اسلام نسبت به بردگان نظري محبت‌آميز داشت، و در يكي از سخنرانيهاي خود خطاب به مردم، گفت: «... كه به آنها بخورانيد همان غذايي را كه خود مي‌خوريد و به آنها همان لباسي را بپوشانيد كه خود مي‌پوشيد؛ و اگر خطاي غيرقابل گذشتي از آنان سرزد، بايد آنها را از خود جدا سازيد؛ چه اين بيچارگان هم بندگان خدايند ...» ولي اكثر مسلمانان و بخصوص سران سپاه اسلام؛ به اين تعاليم توجه نمي‌كردند و غالبا پس از پيروزي، آنقدر غلام همراه خود مي‌آوردند كه بسياري از آنان در اثر رنج راه و نداشتن خوراك و پوشاك كافي جان مي‌سپردند. بطوري‌كه گردلفسكي، مستشرق شوروي، نوشته: «بعد از هر جنگ، بازارهاي برده‌فروشي مملو از غلامان و كنيزكان تازه‌وارد مي‌شد، و بهاي غلام و كنيز تنزل كلي پيدا مي‌كرد.
پس از حمله‌اي كه در زمان لئون دوم به ارمنستان شد، قيمت يك غلام خوشگل و زيبا به اندازه بهاي يك كبك، كه غذاي تفنني آن زمان بود، تنزل كرد. پس از مرگ الب‌ارسلان، در اواخر قرن يازدهم ميلادي (پنجم هجري) يك تحول اجتماعي ناقص پديدار مي‌شود، و به سرفها و غلامان، آزاديهايي داده مي‌شود. دهقانان در اين دوره، مي‌توانستند از نزد فئودالي نزد فئودال ديگر بروند، ولي بعلت تساوي شرايط، غالبا به اين كار دست نمي‌زدند.» «1» نويسنده تاريخ يميني مي‌نويسد: «چون سلطان محمود از ديار هند مظفر و منصور با اموال موفور و نفايس نامحصور بازگشت، چندان برده بياورد كه نزديك بود مشارب و مشارع غزنه بر ايشان تنگ آيد ... اصناف تجار روي به غزنه آوردند و چندان برده به اطراف خراسان و ماوراء النهر و عراق بردند كه عددشان بر عدد افراد زيادتي مي‌كرد، و مردم سپيد چهره در ميان ايشان گم مي‌گشت.»
ابن بطوطه، در طي سفرنامه خود مكرر از كنيزان و غلاماني كه ديده و يا به خدمت خود گمارده است، سخن مي‌گويد. از جمله، در دربار يكي از سلاطين بيست برده خوش‌قامت يوناني را ديده كه لباسهاي فاخر ابريشمي پوشيده بودند، و با موهاي منظم و بلند و بدني سفيد و گونه‌هاي سرخ به خدمت مشغول بودند، هنگام مسافرت در آسياي صغير (تركيه) ابن بطوطه مشاهدات خود را درباره غلامان مي‌نويسد، و خود او غلامي به نام «نيكلا» و كنيزكي به نام «مارگريت» خريداري مي‌كند. «2»
در جاي ديگر، مي‌نويسد كه «چون به شهر «تكدا» رفتم، خواستم خدمتكار تعليم ديده‌اي بخرم، در بازار نبود. قاضي ابراهيم، خدمتكاري را كه از آن اصحاب وي بود براي من فرستاد. من او را 25 مثقال خريدم، ولي صاحبش پشيمان گشت و تقاضاي فسخ معامله را كرد.
من گفتم، اگر يكي ديگر به من معرفي كني، معامله را فسخ مي‌كنم. او كنيزي را معرفي كرد از آن علي اغيول ... من اين كنيز را از او خريدم ...» «3» در شهر «مغيسيا»، غلام ابن بطوطه به اتفاق
______________________________
(1). گردلفسكي، تاريخ سلاجقه آسياي صغير، ترجمه علي اصغر چارلاقي (قبل از انتشار).
(2). ج 1، ص 40- 337.
(3). سفرنامه ابن بطوطه، ترجمه محمد علي موحد، ج 2، ص 813.
ص: 563
غلام يكي از همراهان، به بهانه آب دادن اسبها پا به فرار مي‌گذارند. ابن بطوطه به مقامات رسمي براي دستگيري غلامان متوسل مي‌شود، و بالاخره جمعي از تركان به دستگيري غلامان توفيق مي‌يابند. «1»
بطوري‌كه ابو الفداء نوشته، تركهاي سواحل مديترانه، اغلب بچه‌هاي مسيحيان را دزديده مي‌فروختند. سياحي در بازگشت به فرانسه مي‌نويسد كه در يكي از نقاط مجارستان، ديدم كه جنگجويان پس از گرفتن يك منطقه، حلقه‌هائي به گردن اسرا مي‌انداختند، و بطوري وحشيانه به طرف «ادرنه» براي فروش مي‌بردند. قيافه اسرا كاملا مشخص بود، زيرا هريك از آنان حلقه‌اي در گوش داشت.
نظامي آنان را چنين توصيف مي‌كند: موهايشان تراشيده است. تنكه‌اي برپا دارند، كارشان پارو زدن در كشتي و كار در معادن و ساير فعاليتهاي سنگين است. قيافه‌اي تأثرانگيز دارند. چون فرار كنند همه‌كس آنها را مي‌شناسد، و هركس مي‌تواند آنها را بگيرد.
بردگان ترك و غلاماني را كه از سواحل بحر خزر مي‌آوردند، غالبا داخل ارتش مي‌كردند و به نام «غلام» مي‌خواندند.
بردگان جوان و زيبا، چه داخلي و چه خارجي، ابتدا براي پيشخدمتي و رامشگري انتخاب مي‌شدند، و اگر محبت امرا و سلاطين را به خود جلب مي‌كردند ممكن بود به مقامات عالي برسند.

نقش غلامان در حكومتهاي ايراني بعد از اسلام‌

در ايران نيز غلاماني كه به نام «اسير» به دست سران حكومت مي‌افتادند، پس از تعليم و تربيت كافي، به معرض بيع و شري در مي‌آمدند. ابن حوقل مي‌گويد: «غلامان ترك در جهان نظير ندارند، و در بها و زيبايي، هيچيك را با آنان همسري نيست، و من غلامي را ديدم كه در خراسان به سه‌هزار دينار فروخته شد، و قيمت كنيزك ترك در ميان خراسانيان به سه‌هزار دينار مي‌رسد؛ و من در هيچ‌جاي جهان نديده‌ام كه غلام و كنيزكي به چنين قيمت گراني فروخته شود. و از اين جنس در دستگاه آل سامان و بردگان و امراي خراسان بسيار است. غالب غلامان صقلابي و خزري و ديگر طوايف ترك را تجار خوارزم و سمرقند مي‌فروخته‌اند، و در آن نواحي تربيت بردگان بسيار متداول بود. در راه و رسم برده خريدن و انواع بردگان و نژادهاي مختلف آنان و خدمات گوناگوني كه به ايشان واگذار مي‌شد، رسالات خاصي وجود داشت و برده‌شناسي خود علمي خاص تلقي مي‌شد ...» «2»
«خواجه نظام الملك در فصل بيست و هفتم سياستنامه در پيرامون غلامان ترك و خصوصيات تعليم و تربيت آنان، چنين مي‌نويسد: ... هنوز در عهد سامانيان اين قاعده بر جا همي بوده است كه بتدريج، بر اندازه خدمت و هنر و شايستگي، غلامان را درجه مي‌افزودند ... بطوري‌كه از تتبعات استاد ذبيح اللّه صفا برمي‌آيد، در اواخر عهد سامانيان، عده‌اي از اين
______________________________
(1). سفرنامه ابن بطوطه، ص 732.
(2). لغتنامه دهخدا، شماره مسلسل: 62، «غلام و بنده در حكومتهاي ايراني».
ص: 564
غلامان كه به مراتب عالي رسيده بودند، در دستگاه دولتي به سر مي‌بردند، و قسمتي از اغتشاشات اواخر عهد ساماني مولود دسايس همينان بود. و اين غلامان هم، ممكن بود بعد از وصول به مراتب بزرگ، خود غلاماني بخرند؛ چنانكه البتكين، هنگامي كه از خراسان بيرون مي‌رفت، دوهزار و هفتصد غلام ترك داشت. رفتار بعضي از امراي ايراني با غلامان ترك بسيار خشن بود؛ علي الخصوص احمد بن اسماعيل و بيشتر از او مرداويج بن زيار، كه نسبت به غلامان ترك خود اهانتهاي عجيب روامي‌داشت. غلامان ترك، به همان نحو، كه در بغداد از اوايل عهد تسلط خود شروع به آزار و قتل خلفا كرده بودند، در ايران نيز هرگاه فرصتي يافتند، خداوندان خود را به قتل رسانيدند، يا بر آنان خروج كردند؛ چنانكه اسماعيل و مرداويج و مسعود بن محمود به دست غلامان خود كشته شدند، و البتكين و فائق و بكتوزون و بسياري از غلامان آل بويه در اواخر عهد آن سلسله، نسبت به پادشاهان ساماني و بوئي طريق عصيان پيش گرفتند و به خلع و حبس آنان مبادرت كردند. مثلا منصور بن نوح را امراي ترك او كور كردند و از سلطنت برداشتند و برادر او عبد الملك را بر تخت نشاندند. و سلطان الدولة بن بهاء- الدوله را، غلامان ترك او هنگامي كه از بغداد بيرون رفته بود، از سلطنت خلع كردند و برادرش ابو علي بن بهاء الدوله را بجاي او به سلطنت برگزيدند.
از وقتي كه شعرا بر اثر كثرت صلات امرا، صاحب نعمت شدند، و غلامان و كنيزكان در دستگاه بعضي از آنان جمع آمدند، معاشقات شعراي فارسي زبان و حتي امراي ايراني با آنان فزوني گرفت. منتها چون معامله شعرا و امرا در مورد آنان معمولا معامله مالك و مملوك بود و عشق شاعران با حرمان و سوز همراه نبوده است در سخنان عاشقانه آنان گيرندگي اشعار عاشقانه روزگاران بعد ديده نمي‌شود، و بيشتر تغزلات در ذكر اوصاف معشوقه‌هاست، و در اشعار گويندگان قديم ايران تا شعراي قرن پنجم اين وضع بنحوي روشن و آشكار است. و به همين سبب است كه در زبان فارسي، از قرن چهارم «ترك» به معني معشوق و شاهد استعمال شده است.
از نتايج تسلط غلامان ترك، يكي برافتادن خاندانهاي قديم ايراني است؛ چنانكه آل سبكتكين نه‌تنها تمام خاندانهاي شرق، از قبيل صفاريان و فريغونيان و خوارزمشاهيان و امراي چغاني و غيره را از ميان بردند، غلامان قدرت‌يافته ترك، در دولت آل بويه، آنان را به نهايت ضعف دچار ساخته، مستعد فنا و اضمحلال كردند. اثر ديگر غلامان در حكومتهاي اسلامي و ايران، آن بود كه اينان بر اثر طمع شديد به جمع مال، دائما در حال مصادره اموال مردم بودند، و حتي به تهمتهايي از قبيل تهمت بدديني هم آنان را وادار به تسليم اموال خود مي‌كردند. نتيجه اين امر آن شد كه اعتماد مردم از دولتها سلب شود، و فساد و سوء رفتار زورمندان بر عامه فزوني گيرد، و توجه به علم و ورع در مشاغل، از دستگاههاي حكام و امرا رخت بربندد.
از اين گذشته، تسلط اين قوم مايه رواج مقدار زيادي از اسامي و لغات تركي در زبان فارسي گرديد. از ديگر آثار تسلط غلامان، رواج تعصب ديني و ضعف بعضي مذاهب و قوت برخي ديگر است. اما بعد از دوره سامانيان، مهمترين مركزي كه غلامان ترك در آن گرد آمدند دستگاه سلطان محمود، و پس از او دربار سلطان مسعود غزنوي بود. بعد از زوال حكومت آل سبكتكين،
ص: 565
سلاجقه در اين باب از سنت آنان پيروي كردند. در اين دستگاهها، اميران و وزرا و گاه شاعران را نيز هريك غلامان و بندگان نيكوروي متجمل بود (رجوع شود به تاريخ بيهقي، چاپ دكتر- غني و دكتر فياض، ص 46) و عدد غلامان سلطان از سرايي و سواران سلطاني و جز آنان، گاه به چندهزار تن بالغ مي‌شد.
مركز مهم تجمع و خريد و فروش غلامان در اين دوره، ماوراء النهر بود و عده غلاماني كه از ممالك مختلف مي‌آوردند به فراواني غلامان ترك نمي‌رسيد. تمام دربارها و خانه‌هاي رجال را در اين دوره غلامان ترك فراگرفته بود. در ماوراء النهر بر اثر آنكه همه‌جاي آن را تركان احاطه كرده بودند بنده بحدي فراوان بود كه علاوه بر رفع احتياج اهالي يا امرا و رجال آن نواحي، به ساير بلاد اسلام هم نقل مي‌كردند (رجوع شود به معجم البلدان، چاپ لايپزيك، ج 4، ص 401) از اين غلامان بسياري به امارت رسيدند و مشاغلي از قبيل سپاهسالاري قوا و حاجبي و حكومت ولايات بزرگ يافتند، و حتي كار بعضي از آنان به جايي رسيد كه به خلع سلاطين و حبس و قتل آنان مبادرت كردند؛ و از آنهاست طغرل كافر نعمت كه از غلامان غزنويان بود، و عبد الرشيد بن مسعود را از سلطنت خلع كرد، و بسياري از شاهزادگان غزنوي را كشت.
در دوره سلاجقه نيز عدد غلامان سلطاني فراوان بود، و حتي بعضي از وزيران چندان غلام داشتند كه از اجتماع آنان يك قدرت جنگي به وجود مي‌آمد؛ مانند غلامان نظامي يعني غلامان نظام الملك طوسي كه حتي پس از مرگ صاحب خويش، قدرت خود را از دست ندادند، و همين غلامانند كه بركيارق را هنگام فرار از اصفهان حمايت كردند و او را كه در حيات نظام الملك مورد حمايت آن وزير مقتدر بود، به پيروي از همان سياست، در برابر محمود بن- ملكشاه تقويت كردند، و از اصفهان به ساوه و آوه نزد اتابك «گمشتگين جاندار» كه اتابك- بركيارق بود، بردند تا او را به ري برد و بر تخت سلطنت نشاند.
در دوره سلاجقه، عصيان و طغيان غلامان و نمك‌نشناسي آنان نسبت به خداوندان خود، امري عام بود، و بسياري از امرا و سركشان دوره سلجوقي كه بعد از وفات ملكشاه و نظام- الملك در ممالك آن طايفه به دعوي سلطنت برخاستند از همين غلامان يا ابناء آنان بود و از آنجمله‌اند: «انر» بنده ملكشاه كه از پادشاه نيكوييها ديده بود و در فتنه ميان محمود و بركيارق دخالتها داشت و با بركيارق غدرها انديشيد ... ماحصل كلام آنكه تغلب غلامان و غلام‌زادگان در عهد سلجوقيان به شديدترين مراحل رسيد، و بسياري از آشفتگيهاي عهد سلاجقه نتيجه تسلط و غلبه و عصيان آنان بود.
از غلامان ترك كه در اين عهد خريداري مي‌شدند، بصورتهاي مختلف استفاده مي‌شد، و دسته‌اي از آنان بازيچه شهوات امراي اين عهد بودند، و رفتار بعضي از سلاطين با اين بيچارگان بسيار وحشيانه بود. از عادات سنجر آن بود كه غلامي را از غلامان برمي‌گزيد و بدو عشق مي‌ورزيد و مال و جان فداي او مي‌كرد، و غبوق و صبوح با او مي‌پيمود و حكم و سلطنت خود را در دست او مي‌نهاد. ليكن چندگاهي بعد كه ديگر به كار او نمي‌آمد بنحوي خاص او را از بين مي‌برد. از جمله آنان يكي مملوكي به نام «سنقر» بود كه سنجر پيش از
ص: 566
ديدن، عاشق او شد و او را به 1200 دينار خريد، و به مالكش هم خلعت و مال فراوان بخشيد و فرمان داد براي سنقر سراپرده‌اي چون سراپرده سلطان بزنند و هزار مملوك بخرند تا در ركاب او حركت كنند و در درگاه او به سر برند و خزانه‌اي مانند خزانه سلطان براي او ترتيب كنند، و ده‌هزار سوار به وي اختصاص دهند. دوسال بعد، سنجر جميع امرا و رجال خود را فرمان داد كه در اتاقي گرد آيند و هنگامي كه او سنقر را به درون مي‌خواند با دشنه بر او حمله برند و پاره‌پاره‌اش كنند. امراي او نيز چنين كردند، و آن بنده سيه‌روزگار را بدين نحو از ميان بردند. نظير اين كار را با «قايماز كج‌كلاه» كرد. او نيز كارش به جايي كشيده بود كه وزير سلطان را به قتل آورد. و باز همين عمل وحشيانه را با «اختيار الدين- جوهر التاجي» كه مملوك مادرش بود كرد. سلطان به اين غلام، عشقي خاص يافته و سي‌هزار سپاه به وي اختصاص داده بود، و بعد از چندي دسيسه‌اي ترتيب داد تا او را در دهليز بارگاهش به كارد از پاي درآوردند. مي‌گويند: آنوقت كه جوهر را به كارد مي‌زدند و فرياد او برآمده بود، سنجر در حرمسراي خود بود و چون آواز او را شنيد، گفت، بيچاره جوهر را مي‌كشند.
چنانكه ديديم، بعضي از اين مملوكان، در روزگار خوشبختي خود، سراپرده و سپاه داشتند؛ واي بساكه همين بندگان، كه به زشتخويي عادت يافته بودند، بعدها به امارت مي‌رسيدند و بساط سلطنت مي‌چيدند و بر گردن مردم سوار مي‌شدند و بيدادها بر آنان روا مي‌داشتند. بسياري از علما و دانشمندان مورد تحقير اين ملعبه‌ها و غلامبارگان ترك بودند، و از آنان خفتها و خواريها مي‌ديدند. عشق‌بازي با مماليك، كه بعضي از فقها به جواز آن فتوي داده بودند (رجوع شود به طبقات الشافعيه، ج 3، ص 18)، در نزد شعراي اين عهد نيز مانند عهد مقدم رايج بوده است.
اما گفتار شاعران درباره آنان، جلا و روشني شاعران پيشين را ندارد؛ زيرا اولا گروهي از شاعران اين عهد، متمسك به شعاير ديني بوده‌اند و گروهي ديگر شايد از باب تسلط تركان، بدين كار چندان تظاهر نمي‌كردند. بااين‌حال، در اشعار اين عهد، مي‌توان نمونه‌هايي از معاشقات شاعران را با بندگان يافت؛ چنانكه در ديوان امير معزي و انوري و سنائي و خاقاني اشعاري از اين قبيل آمده است.
براي خريدن برده و بنده، رسم و آييني خاص بود و بدان اهميت وافر داده مي‌شد؛ چه آدمي خريدن، علمي دشوار بود. برده خريدن و علم آن از جمله فيلسوفي شمرده مي‌شد.
عنصر المعالي كيكاوس بن اسكندر بن شمس المعالي قابوس در اين‌باره فصلي مشبع دارد، و در آن براي هر دسته از غلامان، علائم و شرايطي ذكر كرده، و انواع غلامان و عادات آنان را مذكور داشته، و شرايط خريدن غلام را به تمامي آورده است. شرط اصلي غلام، آن بود كه خوبروي باشد، و مي‌بايست كه نخست چشم و ابروي او، و آنگاه بيني و لب و دندان و موي وي را به دقت نگريست تا نيكوچشم و مليح‌بيني باشد، و در لب و دندان او حلاوت و در پوست او، طراوتي بود. علاوه بر اين، بعضي به فربهي و لاغري تن و اطراف بندگان نيز مي‌نگريستند و به‌هرحال، همه اعضا و همه اندام بنده را وارسي مي‌كردند تا علامتي را كه
ص: 599 گر گدا گشتم گدارو كي شوم‌ور لباسم كهنه گردد، من نوم
من كه دارم در گدائي گنج سلطاني بدست‌كي طمع در گردش گردون دون همت كنم - مولوي
برو اي گداي مسكين در ديگري طلب كن‌كه هزاربار گفتي و نيامدت جوابي - سعدي
زيرا كه ز خلق خواستن چيزشاهي نبود، بود گدايي - ناصرخسرو
طمع از خلق گدايي باشدگر همه حاتم طائي باشد - جامي
تو فرستي به چارسوي حشركه گدايي كنند بهر تو زر - مكتبي
و گر جور در پادشاهي كني‌پس از پادشاهي، گدايي كني - سعدي
گرچه گردآلود فقرم، شرم باد از همتم‌گر به آب چشمه خورشيد دامن تر كنم - حافظ
خوش‌فرش بوريا و گدايي و خواب امن‌كاين عيش نيست درخور اورنگ خسروي - حافظ
درون خانه خود، هر گدا شهنشاه است‌قدم برون منه از حد خويش و سلطان باش - صائب‌

صدرجهان و گداي سر راه‌

«صدرجهان (عالم بخارا) هرروز از مدرسه‌اش خارج مي‌شد و به باغ خود مي‌رفت و از كنار مسجدي مي‌گذشت. پهلوي اين مسجد فقيري بر سر راه نشسته بود و هرروز از صدر جهان چيزي مي‌خواست، ولي اين دانشمند، هرگز به او چيزي نمي‌داد، چون چندين سال بدين طريق گذشت اين گدا به كسان خود گفت من اينجا دراز مي‌كشم و شما جامه‌اي بر من بيفكنيد و چنين وانمود كنيد كه من مرده‌ام، همينكه صدرجهان مي‌گذرد از او براي حمل نعش من چيزي بخواهيد، آنها چنين كردند و صدرجهان چند درهمي به ايشان داد، مرد فقير فورا از جا برخاست و جامه را از خود انداخت، صدرجهان چون ديد او زنده است به او گفت اگر نمرده بودي به تو چيزي نمي‌دادم.» «1»
ناگفته نگذاريم كه قطب الدين شيرازي در موقعي كه در قونيه بود به خدمت مولوي نيز رسيد، ولي مولوي چنين احساس كرد كه قطب الدين براي امتحان او آمده است نه از براي كسب فيض، و به اين‌جهت مدت مديدي ساكت ماند و عاقبت براي او حكايت سابق الذكر را گفت.
______________________________
(1). نقد حال، نوشته مجتبي مينوي، ص 349.
ص: 600
و به قطب الدين فهماند كه اگر مي‌خواهي از من چيزي بياموزي بايد از كبر و غرور خود خالي شوي، قطب الدين برخاست و ديگر به حضور مولوي نرفت.

مواضعه آقا محمد خان با مردي سائل‌

اشاره

سرجان ملكم مي‌نويسد: «آورده‌اند كه با شيادي مواضعه نمود كه آنچه از امرا، وصول شود بالمناصفه قسمت كنند. بنابراين، حريف درزي اهل صلاح، خود را در محلي كه مابين معين شده بود به نظر پادشاه رسانيد، در وقتي كه اعيان ملك حضور داشتند، اظهار فقر و فاقه نمود. پادشاه ظاهرا اظهار تألم و تأثر نموده فرمود، تا مبلغي شايان به وي دادند، و بعد از آن، از حضار خواهش كرد كه هركس فراخور حال، آن شخص را اعانتي كند. اهالي دربار، در اين ماده فحواي «الناس علي دين الملوك» را متابعت كرده مبالغ خطير به سائل بذل كردند. روز گذشت، شب در رسيد.
از شب نيز مدتي گذشت و خبري از آن عزيز نشد. آن‌وقت بود كه آقا محمد خان قاجار نكته را دريافته روي به وزير كرد و گفت: اين لوطي كه امروز صبح ديدي مرا فريب داد؛ به من وعده كرد كه آنچه از من گرفته با نصف آنچه از ديگران به وي برسد به من بدهد، لكن همه را برداشت و گريخت ... سواران به عقب وي تاختند، اما چندانكه تفحص كردند خبري نيافتند؛ كس را نشان نبود كه آن بي‌نشان كجاست.» «1»

گدا در ايران:

همو مي‌نويسد: «... بر مؤلف اوراق معلوم شده است كه گدا و سائل در ايران از هر ملكي كمتر است. عدم احتياج اداني ناس را مي‌توان گفت از باب خوبي آب و هوا و زمين حاصلخيز مملكت و زحمت كشيدن و قناعت كردن ايشان است ...»

در وصف گروه رندان‌

درباره واژه رند و رندي سخن بسيار گفته‌اند. نويسنده برهان قاطع در وصف خصوصيات اخلاقي رند مي‌نويسد: «... مردم محيل و زيرك و بيباك و منكر و لاابالي و بي‌قيد باشد، و ايشان را از اين‌جهت رند خوانند كه منكر اهل قيد و صلاح‌اند؛ و شخصي كه ظاهر خود را در ملامت دارد و باطنش سلامت باشد.» «2»
به نظر دكتر محمودي بختياري: «صوفي و زاهد و واعظ و مفتي و شيخ و محتسب تنها ظاهر را مي‌بينند، زيرا راه را نمي‌دانند و زندگي را نمي‌شناسند و از راز هستي بي‌خبرند، پس:
راز درون پرده ز رندان مست پرس‌كاين حال نيست زاهد عالي‌مقام را
فرصت شمر طريقت رندي كه اين نشان‌چون راز گنج بر همه‌كس آشكار نيست
زاهد ار راه به رندي نبرد معذور است‌عشق كاريست كه موقوف هدايت باشد اگر گاهي رند خود را به بيخبري مي‌زند دليل اين نيست كه او خبري ندارد، بلكه گفتن آن را مصلحت نمي‌داند ...
مصلحت نيست كه از پرده برون افتد رازورنه در محفل رندان خبري نيست كه نيست.» «3»
______________________________
(1). تاريخ ايران ملكم، ج 2، ص 175 (با تصرف).
(2). برهان قاطع، «رند».
(3). عليقلي محمودي بختياري، راهي به مكتب حافظ، ص 117.
ص: 601
«آزادگي و پايداري و پاكبازي، شيوه رند است و در اين راه سرآمد است، و آئينش عشق‌ورزي و پناهگاهش دير مغان است. ترك سر، از ترك پيمان و شاهد و ساغر برايش آسانتر است، يعني براي رسيدن به آرمان خويش، از كسي و چيزي نمي‌هراسد و بيمي به دل راه نمي‌دهد، و به سستي و ناتواني نمي‌گرايد؛ و از اينجاست كه پايدارترين مردان و رهروان خود را، به رند همانند مي‌سازند، زيرا كه سختي و بلا كشند، و عاشق و مهرورز، و گله‌مندي و رنجش در طريقتشان كفر است. خواجه فرمايد:
من نه آن رندم كه ترك شاهد و ساغر كنم‌محتسب داند كه من زين كارها كمتر كنم
ناز پرورد تنعم نبرد راه به دوست‌عاشقي شيوه رندان بلاكش باشد.» «1» «مرحوم پژمان در ديوان حافظ خود اينطور توضيح ميدهد: «رند اهل رضا و خالي از هوا و هوس- و عرفا و اوليائي كه وجودشان از غبار كدورت بشريت خالي است.» آقاي ابراهيم الفت در كتاب «حكايتي با نكته‌دان» در توضيح بعضي از ابيات مرموز حافظ در پيرامون «رند» مي‌نويسد: «همه مي‌دانند كه لغت در ازمنه مختلف معاني مختلف مي‌يابد و معناي آن متدرجا سير صعودي يا نزولي مي‌يابد، لذا بهتر است از خود حافظ استمداد كنيم ... و ببينيم رند كيست، اين شناسائي از اين‌جهت ضرورت دارد كه حافظ همواره خود را بعنوان رند معرفي مي‌كند:
عيبم مكن برندي و بدنامي اي حكيم‌كاين بود سرنوشت ز ديوان قسمتم
ما عاشق رند و مست عالم‌سوزيم‌با ما منشين وگرنه بدنام شوي از آنجائيكه حافظ سالها پيروي مذهب رندان كرده و رندي را سرنوشت خود مي‌داند، پس بايد تمام صفات رندي را كسب كرده باشد ... حافظ فروتن است و از خودرايي و خودبيني جدا اجتنابي مي‌كند:
فكر خود و، راي خود، در عالم رندي نيست‌كفرست درين مذهب خودبيني و خودرايي و بهيچوجه حرص و آز ندارد:
سالها پيروي مذهب رندان كردم‌تا به فتواي خرد حرص بزندان كردم» «2»
فخر الدين عراقي در اشعار خود گه‌گاه از رند و قلاش و اوباش سخن به ميان آورده است:
من آن قلاش و رند بي‌نوايم‌كه در رندي، مغان را پيشوايم
گداي دردنوش مي‌پرستم‌حريف پاكباز كم‌دغايم
ز بند زهد و قرايي برستم‌نه مرد زرق و سالوس و ريايم
رد اوطيلسان يكسو نهادم‌همه ز نار شد بند قبايم
مگر خاكم ز مي‌خانه سرشتندكه هردم سوي ميخانه گرايم
... مرا از درگه پاكان براندندبصد خواري كه رند ناسزايم
برون كردندم از كعبه بخواري‌درون بتكده كردند جايم «3» ---
در بزم قلندران قلاش‌بنشين و شراب نوش و خوش باش
تا ذوق مي و خمار يابي‌بايد كه شوي تو نيز قلاش
______________________________
(1). همان، ص 116.
(2). ص 13.
(3). ديوان عراقي، به اهتمام نفيسي، ص 243 و 215.
ص: 602 در صومعه چند خودپرستي‌رو باده‌پرست شو، چو او باش
در جام جهان‌نماي مي‌بين‌سر دو جهان ولي مكن فاش
ور خود نظري كني بساقي‌سرمست شوي ز چشم رعناش «1»

گروه درويشان‌

اشاره

گروه درويشان، در دوران بعد از اسلام، يكي از قشرهاي گوشه‌گير و غيرفعال جامعه به شمار مي‌آيند و برخي از آنها مانند روحانيان، از نفوذ معنوي و اخلاقي، در توده مردم برخوردار بودند.
در دايرة المعارف فارسي، در توصيف اين گروه چنين آمده است: «فقير صوفي، كسي است كه غالبا از متعلقات دنيوي به اندك مايه قناعت مي‌كند، و يا لامحاله از قيد تعلقات كناره مي‌جويد، و حتي گاه از باب تحقير و تهذيب نفس، و نه به داعيه حرص مال، يا عدم توكل ...
به دريوزگي و سؤال تن درمي‌دهد. اصل لفظ درويش نيز بموجب بعضي قراين، ظاهرا بالفظ دريوزه مربوط است. اخوان «طريقت» و سالكان طريق و تمام اعضاي سلاسل صوفيه نيز، عموما به نام درويش خوانده مي‌شوند ... استعمال اين لفظ در حق صوفيه، مخصوصا از جهت اهميتي است كه اين فرقه براي فقر قائل بوده‌اند.
گذشته از اين، در مقام اطلاق نيز، اين لفظ در ادب به معني فقير و سائل تداول دارد ...» «2»
جمعيت مقلدين
______________________________
(1). ديوان عراقي، به اهتمام نفيسي، ص 243، 215.
(2). دايرة المعارف فارسي، پيشين، ص 972.
ص: 603

در پيرامون درويشان‌

«معني لغوي درويش: لفظ درويش همانطور كه آقاي پورداود در «يادداشتهاي اوستا» متذكر شده‌اند، از واژه اوستايي «دريگو» كه به معني بينوا و بيچاره است آمده و در پهلوي و فارسي دري، هيأت «درويش» و «دريوش» به خود گرفته است. در ادبيات فارسي، پيوسته درويش، در كنار مستمند و فقير و گدا در قبال توانگر و دولتمند قرار دارد. سعدي فرمايد:
كار درويش و مستمند برآركه تو را نيز كارها باشد.» در ميان مردم مقتدر و زورمند، كمتر ديده شده است كه كسي به حمايت طبقه مظلوم و ستمكش برخيزد حتي در ميان طبقه روحانيان به‌ندرت كسي چون ملا قطب الدين شيرازي در انديشه تأمين آسايش، و رفع حوايج مادي مردم بي‌نوا بود، استاد مينوي در شرح‌حال وي مينويسد: «قطب الدين مردي دست‌ودل‌باز و خراج بوده است و از درآمد خود يك دينار براي خود پس‌انداز نمي‌كرده است، علاوه بر مخارج خانوادگي كه داشته است به عده زيادي از طلاب علم و صوفيه دستگيري و كمك مي‌كرده است ... روزي دويست دينار طلا پيش او آورده بودند، شنيد كه صفي الدين- عبد المؤمن ارموي موسيقي‌دان و نوازنده مشهور از بغداد آمده است تا وجوهي بدست بياورد و قروضي كه بر گردن او بار شده است بپردازد ... قطب الدين آن دويست دينار را براي صفي الدين- ارموي فرستاد و از او عذرخواهي كرد.»
قطب الدين در آخرين روزهاي زندگي مي‌گفت: «فايده‌اي كه در دوام حيات من هست، همين است كه چيزي به فقيران و نيازمندان برسانم.» خواجه شمس الدين از معاصرين او مي‌گويد: «هيچ‌كس به اندازه او در ميانجي شدن پيش ارباب اقتدار از براي رفع حاجت مردم، تحمل رنج و زحمت نمي‌كرد و هروقت نزد اميري يا وزيري يا قاضي‌اي مي‌نشست، 20 ورق كاغذ از جيب بيرون مي‌آورد كه عرض حال و تقاضاي اين و آن بر آنها نوشته بود و خواهش برآوردن حاجات اهل استحقاق را مي‌نمود و غالب تقاضاهاي او برآورده مي‌شد ...
بساكه بر وجنات بزرگان و اميران از كثرت شفاعتهاي او آثار ملال ظاهر مي‌شد و قطب الدين ملتفت مي‌شد، اما به روي خود نمي‌آورد و دست از مراوده با ايشان برنمي‌داشت ...» «1» به بحث خود در پيرامون درويشان ادامه مي‌دهيم: سعدي مي‌فرمايد:
اي نفس اگر به ديده تحقيق بنگري‌درويشي اختيار كني بر توانگري
اي پادشاه شهر، چو وقتت فرا رسدتو نيز با گداي محلت برابري
تو زن داري و زر داري و سيم و سود و سرمايه‌كجا با اينهمه شغلت، بود پرواي درويشان
درويشم و گدا و برابر نمي‌كنم‌پشمين كلاه خويش به صد تاج خسروي - حافظ
______________________________
(1). نقد حال، ملا قطب الدين شيرازي، نوشته مينوي، ص 355 به بعد.
ص: 604 اي توانگر مفروش اينهمه نخوت كه تراسر و زر در كنف همت درويشان است - حافظ
لفظ «درويش» فارسي كلمه «فقير» است كه آن، در ميان صوفيان بمثابه عنوان عام براي سالكين راه، به كار رفته است. كلمه درويش از بس در سلك صوفيه بمثابه عنوان عادي سالك طريقت به كار رفته بتدريج با صوفي معناي موازي يافته است؛ و حال آنكه در خود اصل لغت، معناي آن چنانكه گفته شد، بيچيز و مستمند است. اطلاق لفظ فقير و بيچيز و مستمند به سالكان راه و به پيروان صوفيگري، خود دليل روشني است بر آن‌كه مردم تهيدست شهر و ده پيروان عمده طريقت بوده‌اند و طريقت صوفي غالبا به محرومترين قشرهاي جامعه قرون وسطايي كشور ما تكيه داشته است. در آثار سعدي و حافظ پيوسته لفظ درويش، هم به معناي سالكين طريقت صوفي و هم به معني فقيران مستمند به كار رفته است.
در اينجا بيمناسبت نيست متذكر شويم كه واژه ديگري كه آن نيز از مبدأ و منشأ سالكين صوفيه خبر مي‌دهد واژه رند است كه در ادبيات پارسي به معناي ولگرد و اوباش به كار رفته است. حافظ رند را به معناي سالكي كه در كار خود كامل‌عيار است به كار برده است و پيوسته به رندي خود نازيده است.
در ادبيات فارسي، معمولا به معناي اوباش و رجاله به كار رفته است؛ چنانكه بيهقي در «داستان حسنك وزير» مي‌نويسد: «آواز دادند سنگ برداريد، هيچكس دست به سنگ نمي‌كرد، همه زارزار مي‌گريستند، خاصه نيشابوريان، پس مشتي رند را سيم دادند كه سنگ زنند.»
براي آنكه معناي دوگانه درويش (فقير و سالك) روشنتر گردد، ذكر شواهدي از دو شاعر بزرگ شيراز (سعدي و حافظ) بيفايده نيست ... نزد سعدي، معاني درويش به معناي سالك و درويش و فقير و مستمند درآميخته است، ولي در نظر حافظ واژه درويش بيشتر به معناي سالك طريقت به كار مي‌رود، و از آنجا كه اين سالكان معمولا از بيچيزترين مردم بوده‌اند لذا معناي فقير و مستمند نيز، بخودي خود در اين لفظ مضمر است.
سعدي نه فقط بخشي از گلستان را به وصف گذران درويشان و سيرت ايشان اختصاص مي‌دهد بلكه در غزليات زيباي خود به حمايت از اين جماعت، كه در عصر او ديگر قدرت اجتماعي و معنوي خاصي بودند، برمي‌خيزد و آنها را بمثابه مردمي حق‌پرست و پاكدل و حقگوي معرفي مي‌كند، كه هرعمل خلاف راستي، خلاف رأي آنان است.
قبا بر قد سلطانان چنان زيبا نمي‌افتدكه آن خلقان گردآلود، بر بالاي درويشان
گر از يك نيمه شه آرد سپاه مشرق و مغرب‌ز ديگر نيمه بس باشد، تن تنهاي درويشان
گرت آيينه‌اي بايد، كه نور حق در آن بيني‌نبيني در همه عالم، مگر سيماي درويشان
كه حق بينند و حق گويند و حق جويند و حق باشدهر آن معني كه آيد در دل داناي درويشان اين ابيات دلاويز، دلبستگي عميق سعدي را به درويشان مبرهن مي‌سازد، و تصور روشني را كه وي، از سيماي اين ژنده‌پوشان بي‌اعتنا به طنطنه زورمندان داشته است به دست مي‌دهد، و در عين‌حال، مسأله مبارزه ثروت و فقر را با وضوح تمام مطرح مي‌كند. حافظ نيز مانند سعدي در غزلهاي شيواي خود، درويشان را مي‌ستايد. شايان ذكر است كه در اوايل عصر حافظ،
ص: 605
شورشهاي درويشان «سربداري» و «مرعشي» در بسياري از نقاط ايران رخ داده بود، لذا اين بيت حافظ كه مي‌گويد:
ساقي ز جام عدل بده باده، تا گداغيرت نياورد كه جهان پربلا كند داراي محتوي مشخص و اشاره به وقايع معيني از دوران حيات اوست. به همين ترتيب، در ابيات زيرين (اگر از حافظ باشد) نمي‌توان همين اشارات تاريخي را نديد:
از كران تا به كران لشكر ظلم است ولي‌از ازل تا به ابد فرصت درويشان است
اي توانگر، مفروش اين‌همه نخوت كه تراسر و زر در كنف همت درويشان است
گنج قارون كه فرو مي‌رود از قهر هنوزخوانده باشي كه هم از غيرت درويشان است در مورد سعدي و حافظ و رابطه فكري آنان با درويشان، بايد گفت درحالي‌كه شيخ- مصلح الدين سعدي، كه خود را پرورده نعمت خاندان توانگران مي‌شمرد، گاه (از جمله در جدال سعدي با مدعي) به مشاجره با درويشان و توبيخ توانگران برمي‌خاسته، لذا بين درويش و توانگر در نوسان است.
حافظ در ابراز علقه شديد معنوي و روحي به درويشان، هم از جهت آنكه گردآلود فقرند و هم از جهت آنكه جوياي حقيقت، به مراتب پيگيرتر است، و نوسانها و سازشها در اشعارش كمتر به چشم مي‌خورد.
در جنبشهاي سياسي قرون وسطي، نظير جنبش سربداران و جنبش مرعشيه و جنبش حروفيه و جنبش پيروان شيخ صفي الدين اردبيلي، كه بعدها به حمايت شاه اسماعيل برخاستند، سيماي درويش، در دوره قاجاريه
ص: 606
جملگي كمابيش به همت درويشان و با مبارزه آنان به ثمر رسيده است.» «1» ولي اين گروه از دوره صفويه به بعد، كمابيش ارزش معنوي و اخلاقي خود را در بين مردم از دست داد.

سادات و دراويش در عهد قاجاريه‌

از گروههاي انگل و مزاحم جامعه ايران (در دوره قاجاريه)، سادات و دراويش قابل ذكرند. دكتر فووريه درباره آنان، چنين مي‌نويسد:
«در موقع بيرون آمدن از دار الحكومه ... عده زيادي از مردم را ديدم كه عمامه‌هاي سبز يا كبود و تيره بر سر داشتند، و من سابقا در تبريز و زنجان و ساير نقاط عرض راه، اشخاص ديگري را ملبس به همين لباس ديده بودم. اين جماعت كه به ايشان سيد، مي‌گويند، يا حقيقتا از فرزندان پيغمبر اسلامند يا خود چنين ادعا مي‌كنند ... زندگي اين جماعت از آنچه مردم به ايشان مي‌بخشند، مي‌گذرد ... اين طايفه با سائلين به كف، فرق دارند و وضع متكبرانه ايشان مي‌رساند كه اگر دستي پيش كسي دراز مي‌كنند، به حاجت‌خواهي نيست بلكه براي گرفتن حقي است كه مردم بايد آن را به ايشان بپردازند، و قرض آن را به گردن دارند!
غير از سادات، گروه قابل اعتناي ديگري در ايران هستند كه به آنها درويش مي‌گويند؛ و كار ايشان بيشتر اين است كه پاي پياده از اين شهر به آن شهر روند و زندگي را به سؤال بگذرانند. تبري بر دوش و كشكولي در دست دارند، و غالبا داستان رستم يا شرح حال علي ابن- ابيطالب يا امام حسن و امام حسين، يا سرگذشت خود را بطريق نقالي روايت مي‌كنند. اين دراويش، سراسر ايران و هند و عربستان را مي‌گردند، و به نام كساني كه استطاعت زيارت كعبه يا مشاهد مقدسه را ندارند، به آن نقاط مي‌روند، و خرج سفر خود را از همين مردم بتناسب توانگري ايشان، مي‌گيرند، و از آنجا مهر و تسبيح و تربت، كه شفاي هر دردي به شمار مي‌رود، و يا اشيائي كه با خود، داشتن آنها موجب خوشبختي محسوب مي‌شود، همراه مي‌آورند، و آنها را به طالبان آنها مي‌فروشند.
اما بايد دانست كه درآمد اين طايفه هيچوقت به پاي عايدات سادات نمي‌رسد، و وضع سر و لباس آنها خود شاهد اين مدعاست، چه، اغلب شلواري كوتاه از كرباس سفيد در پا و يك قطعه كرباس با پوست گوسفند بر دوش دارند. ولي باوجود اين لباس بي‌تناسب، با مناعت تمام، حركت مي‌كنند، و از اين زندگي آزادمنشانه خود كاملا راضي به نظر مي‌رسند. در ايران، گدايي اقسام عديده دارد، و به همان نسبت كه عدد گدايان بيشمار است، طرق گدايي نيز لاتعد و لا تحصي است.
گذشته از سادات و دراويش و بينوايان واقعي، كه دم دروازه‌ها و در بازارها ديده مي- شوند، عده‌اي «خوره‌اي» در بيرون شهرها هستند، كه آنها را از آباديها دور كرده‌اند. اين بيچاره‌ها هروقت مسافري را در حين عبور مي‌بينند، به جلو او مي‌دوند، و با يك دست، صورت خود را مي‌پوشانند و دست ديگر را به تكدي دراز مي‌كنند. انصافا هيچ منظره‌اي از اين تنفرانگيزتر و جانسوزتر در دنيا وجود ندارد.» «2»
______________________________
(1). ويژگيها و دگرگونيهاي جامعه ايران در پويه تاريخ، ص 324 به بعد (به اختصار).
(2). سه‌سال در دربار ايران، پيشين، ص 93- 91 (به اختصار).
ص: 607

سقّايي‌

از گدايي اندكي آبرومندتر، سقايي بود. حاجي‌بابا، در دوران زندگي پرماجراي خود يكچند به صلاحديد و سفارش يكي از دوستان، به سقايي پرداخت: «بيا به ياد لب تشنه شهيد كربلا، سقاشو، و آب فروش. اما بدان كه در ظاهر، بايد عملت در راه خدا، و في سبيل الله باشد. با اينهمه، بايد ملتفت كار خود باشي و تا پولي در مچت ننهند، يك قطره آب نبايد به كسي بدهي. هروقت كسي آب خواست و مشغول نوشيدن است، بايد به زبان چاپلوسي و با مضامين آبدار، بگويي، نوش‌جان! عافيت وجود ...! از دست بريده حضرت عباس، آب آمرزش بنوشي، سقاي دشت كربلا، كامت را شيرين كند ... اين مردم زوار، ساده‌لوحتر و صاف و صادقتر از آنند كه تو مي‌پنداري. ببين، با آنهمه ترس و تشويشي كه از تركمنها دارند، از ديارهاي دوردست، با خرجهاي گزاف و مرارت بيشمار، به زيارت مي‌آيند.
با چنين مردمي، چه كار نمي‌توان كرد ... چشمشان را پرده نفهمي تنگ پوشانده است. بيچاره‌ها چه مي‌بينند تا بفهمند. هرچه مي‌گويي به اسم خدا و پيغمبر بگو، ديگر كار نداشته باش. من خودم نيز چندي پيش، در همين شهر ... سقا شدم، و از درآمد سقايي، يك قاطر خريدم و اكنون اينم كه مي‌بيني، به گفته قاطرچي، عمل كردم و مشكي خريدم و بند زنجيري ... طاس چهل قل- هو اللهي دست و پا كردم، و زنگوله و منگوله بسيار بر آن آويختم. داخل حرم مطهر حضرت- رضا شدم ... سخن را بدين نمط آغاز كردم كه سلام الله علي الحسين و لعنة الله علي قاتل الحسين، و آبي بنوش و لعنت حق بر يزيد كن جان را فداي مرقد شاه شهيد كن ... آب آلوده و بدبوي آب انبارها و سقاخانه‌ها را به نام آب زلال، مي‌فروختم ... مدام چشمم در عقب دسته زواري بود كه تازه وارد مي‌شدند. هنوز نرسيده و غبار از چهره نشسته، جام آب را به دستشان مي‌دادم، كه بسم الله، في سبيل الله. به شكرانه رسيدن بي‌آفت و بلا و به ياد لب تشنه شهيد دشت كربلا و صحراي نينوا جرعه‌اي بنوشيد ... انعام و احسان زوار هم بيشمار بود. خلاصه آنكه قطره‌اي از آبم به هدر نمي‌رفت، و نكته‌اي از گفتار و اشعارم بيثمر نمي‌ماند ...» «1»
پس از آنكه حاجي‌بابا در نتيجه سنگيني بار، كمرش شكست و بيمار شد، بر آن شد كه از سقايي دست بردارد. مدتي در انتخاب شغل جديد مردد بود. از گدايي، كه در مشهد رواجي تمام داشت و سقايي شعبه‌اي از آن بود، خودداري كرد. «خواستم بوزينه‌اي يا خرسي بخرم و لوطي بشوم، ولي ديدم تعليم خرس و ميمون خيلي زحمت و دردسر دارد، و در لوطيگري هم هنر بسيار و بيحيايي و بيچشم‌ورويي بيشتري لازم است؛ خواستم واعظ شوم، ديدم بايد احاديث و اخبار جعل كنم و عربي لازم است، و عربي نمي‌دانستم؛ خواستم فالگير شوم، ديدم در مشهد تو سر سگ بزنيد فالگير و رمال بالا مي‌آورد ... خواستم باز دلاك شوم، ديدم كه پايبند مي‌شوم و مشهد جاي ماندن نيست. فكر كردم كه چرس و بنگي در مشهد فراوان است و من هم از اين جرگه بدم نمي‌آمد، به همين ملاحظه، عاقبت قرار كار را به قليان‌فروشي نهادم ...» «2»

انواع گدايان‌

نويسنده جغرافياي اصفهان از مساكين اصفهان نيز نام مي‌برد. به نظر او، مساكين دو قسمند: يك قسم گدايان سائل بكف، قسم ديگر
______________________________
(1). جيمز موريه، حاجي باباي اصفهاني، ترجمه ميرزا حبيب اصفهاني، به اهتمام محمد علي جمالزاده، ص 48- 46 (به اختصار).
(2). همان، ص 50.
ص: 608
فقراي آبرومند. «چون اهالي اين بلد غالب بي‌بضاعت و بعضي صاحبان مكنت با امساك و قناعتند، چيز زياد به گدا نمي‌دهند. متمولين از قبيل تجار و غيره، كه سهم امام و وجوه بر ذمه دارند، غالب خيرات را به فقها مي‌دهند. كه هم مقبول الشهاده شوند و هم انفاق و احقاق كرده باشند. فقها هم آن را به گداي سر راه و مردمان مستحق و غيرمعروف نمي‌دهند. اگر بدهند از شدت احتياط شرعي بطلاب تبعه خود مي‌دهند كه هم شناسايي داشته باشند و هم تربيت نوع كرده باشند. ولايت هم عابرين خارج و وارد كم دارد. بدين جهات، نوع گداي سائل به كف، نسبت به ساير بلد كم است. آنچه هستند اكثر بيمارند و عاجز، نه بيكار و بيعار.
قسم ديگر، مردمان عزيز صاحب آبروي خانه‌نشين و كملين عيال‌بار بيقوه كه روي سؤال ندارند و رضا و تسليم در پيش دارند. اتفاق مي‌افتد دو روز و سه روز غذا به اينها نمي‌رسد و به برگ كاهو و مانند آن، اكتفا مي‌نمايند.
عشاق را مزاج قناعت بود لطيف‌تا غايتي كه رنگ بپوشند و بوخورند.
ميان اين جماعت معدودي اهل اللّه به هم مي‌رسند كه به اختيار، خود را رياضت و مجاهدت مي‌دهند؛ و اين طايفه نوعي عجيبند؛ غني في فقر، عزفي ذل، صبر في بلاء، نعيم في شفا، بقاء في فنا ... هميشه از اين رجال و ابدال، اصفهان خالي نبوده و نيست.» «1»

وضع گدايان در عهد ناصري‌

واتسن، كه در عهد ناصر الدين شاه به ايران آمده، در مورد گروه عظيم گدايان، چنين مي‌نويسد: «عده افرادي كه نان روزانه خود را از اعانه ديگران، فراهم مي‌سازند در ايران خيلي زياد است. قانوني براي حمايت مستمندان و يا دار المساكين وجود ندارد ... اگر كمك نوعدوستان، فقط شامل بيماران، پيران، و درماندگان مي‌شد، موارد دستگيري محدود بود، ولي بعقيده من، بيشتر گدايان ايران افراد بااستعدادي هستند كه تنها چيزي را كه ندارند اراده كافي براي فراهم كردن نان براي خودشان است.
بازار دراويش يا فقيران مذهبي در كشور رونق دارد. بيشتر ايشان مردماني خوش- مشربند كه از لذتهاي زندگي اين دنيا تمتع مي‌برند ... اين اعضاي عاطل اجتماع دو طبقه‌اند:
يكي آنها كه در شهرها مقيمند و با خانواده خود، زندگي راحتي دارند؛ دسته ديگر كه از ازدواج پرهيز مي‌كنند و در سراسر كشور، بدون مقصد، در حركتند. علامت بازشناختن دسته اول، كلاه قلندري و تبرزيني به شكل غريب است كه آن را بر شانه حمل مي‌كنند و كشكولي در بازو آويزان دارند. صدها از اين دراويش خوش‌احوال، در سراسر ايران پراكنده‌اند، و بسياري از آنها در تهران با كار پردرآمد خود، مي‌توانند در خانه‌هاي آبرومند سكونت گزينند، و از عاليترين خوراكها تناول كنند. رئيسي دارند كه قسمتي از عايدات آنها به او مي‌رسد. تعيين نفرات دراويش براي مراسم هرساله جلو خان ثروتمندان تهران، با اوست. از اين اخوان صفا يكي خانه‌اي را محاصره مي‌كند و تا انعامش را دريافت نكند، از آنجا نمي‌رود. هر درويشي چادر كوچك يا پناهگاهي در كوچه براي خود برپا مي‌كند و جلو آن، باغچه محقري ترتيب مي‌دهد، و در آنجا
______________________________
(1). ص 91- 90 (به اختصار).
ص: 609
از بامداد تا شام و تقريبا تمام شب، مي‌نشيند تا انعام خود را دريافت دارد، و به محض اينكه وجه كافي به او بدهند، فوري بساطش را برمي‌چيند ... در مواردي كه صاحب‌خانه در دادن وجه تعلل ورزد، درويش بوسيله ديگري براي گرفتن پول دست مي‌زند؛ يعني در دل شب، صداي بوق دلخراش خود را بلند و اهل خانه ارباب را از خواب و آسايش محروم مي‌كند، و با اين عمل ناهنجار، انعام خود را مي‌گيرد و رفع زحمت مي‌كند ... علاوه بر دراويش، گدايان فراواني در تمام شهرهاي ايران ديده مي‌شوند. در تهران عده آنها بقدري زياد شده بود كه در سال 1863 م. (1280 ه. ق.) تمام فقرا از گدايي در شهر ممنوع شدند. بسياري از اين مستمندان واقعا شايسته ترحمند؛ مانند لالها، فلجها، كورها، كرها بعضي سالمند ولي خود را به كوري مي‌زنند تا ترحم مردم را برانگيزند. هيچ ساعتي از روز و هيچ روزي از هفته نيست كه بجهتي خاص، موجبي براي طلب اعانه و خيرات از مردم وجود نداشته باشد. فقيري كه شب جمعه يا در ميلاد بزرگان ايران، مطالبه صدقه كند، بايد حقش حتما داده شود. گدايان به نام خدا يا پيغمبر اكرم يا امير المؤمنين علي (ع) يا امام شهيد يا حضرت زين العابدين قسم مي‌دهند.
كه بر فقير ترحم كنند، و حوائج او را برآورند. اگر رهگذري اروپايي عبور كند، او را به حضرت- عيسي يا حضرت مريم قسم مي‌دهند. آنها تملق و چاپلوسي هم عموما نثار رهگذران مي‌كنند.
نوكر را خان و محترمين را شاهزاده خطاب مي‌كنند. گداها به دسته‌هاي دو يا سه نفري جمع مي‌شوند، وقتي كه يكي از آنها با التماسي فصيح و مؤثر به تحريك احساسات رهگذران مي‌پردازد ديگران با كلمات الهي آمين، انشاء اللّه آمين، حرف او را تأييد مي‌كنند.» «1»
فردريچاردز در وصف گدايان، مي‌گويد: «در اصفهان انسان متعجب مي‌شود كه جامه- هايي بدان ژندگي چگونه بر پيكر گدايان مي‌چسبد. بعضي از كودكان متكدي بكلي از پوشيدن لباس خودداري مي‌كنند، ولي شگفت اينجاست كه هرچند منظره اين مردم و دين اجتماع با همه نقايص جسماني و زخمها و بيماريهاي وحشت‌انگيز كه دارند بسيار رقت‌انگيز و نامطبوع است، باز فقر و بدبختي در كشورهاي پرآفتاب، كمتر وحشت‌زا مي‌باشد ... گدايان ايران در فصل زمستان وضع بسيار بدي پيدا مي‌كنند؛ تقريبا سه سال قبل، در اصفهان سرماي زمستان بقدري شدت يافت كه درهاي مساجد را هنگام شب باز مي‌گذاشتند تا آنها مكاني براي خفتن داشته باشند.
گذشته از گدايان، رفتاري كه با سگان ولگرد مي‌شود موجب رقت و تأثر مغرب‌زمينيها مي‌گردد